دبستان که بودیم چام چام بازی میکردم
هیچ وقت معنیشو نفهمیدم
.
.
اعتراف میکنم بچه که بودم عیدا که میرفتیم عیددیدنی
وقتی جلومون پسته میذاشتن همشون و تندتند میخوردم
بعدم ظرف پوست پسته هارو میذاشتم جلوبابام
ازاون وکه پر پسته بود و میذاشتم جلو خودم ، یعنی من هیچی نخوردم!!
بابامم بنده خدا هی سرخ وسفید میشد!
.
.
اعتراف میکنم بچه که بودم شبا پیش داداشم میخوابیدم......
وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو میکردم تو دماغم!!
:)))
.
.